همش مگس کش رو میزد به درودیوار.
خیلی حرص خوردم. آخه مگه آشپزخونه نزدیک
نیس. چرا مامان تمدن مارو بیدار میکنه..؟
اینارو وجدانم گفت.
بعد بیدار شدم و رفتم مسواک زدمو یه آب خنک
زدم به صورتم. و برگشتمو چای دم کردم واسه
مامان. مامان گف امشب خواب دیدم رفتم اون
یکی محل. همه نشسته بودیم یه پیرزنها اومد
رو کولم نشست. گف منو ببر خونمون.
منم هرکجا میخاست میبردمش. آخرش عصبانی
شدم انداختنش زمین. گفتم خودت برو.
راستی مهسا. به نظرت اون جن بوده.
گفتم نمیدونم. بعد براش چای بردم. هنوز
خواب آلود بودم. بعد مامان گف میرم جنگل
اما خاله تو نمیبرم. آخه خیلی دیر میاد.
منم برا مامان تخم مرغ آب پز کردم با خودش ببره
و مامان
رف جنگل.. امیدوارم به سلامتی بره و برگرده..آمین
ساعت ۱۵ هم روژینا بیدار شدم کلی عصبانی شد.
همش میگف پوستم تیره شده. مغزم داره قاطی
میکنه. چرا اینجوری شدم.
منم هرچی براش حرف زدم فایده نداشت.
بعدش که روژینا رف خوابید. منم یه کم
گوجه بود با تخم مرغ قاطی کردم. روژینا رو بیدار
کردم یه کم خوردیم. الانم داره غروب میشه.
ترانه هم زنگ زد گف عمه کی میریم شهر؟
گفتم فردا..
ترانه گف نمیشه امروز بریم گفتم نه.. چون باید یارانه
بگیریم تا بتونم باهات بیام..
ترانه گف باشه..
خدا جونم. شکرت که هستی. تابعد