loading...

دفترخاطرات مهسا (روزنوشت)

بازدید : 377
پنجشنبه 16 مهر 1399 زمان : 13:37

ساعت الان ۸:۳۱ دقیقه صبحه. قراره همراه برادرم

هوتن بریم آموزش و پرورش. دیروز مدیر مدرسه

بزرگسالانِ خواهرم زنگ زد گف بیا درسای پیش رو تطبیق بده

خواهرمم گف پس مدرک دیپلمم چی؟

مدیرشونم گف گواهی موقت رو خودت اون دفه بردی

خواهرمم گف من نبردم اما مدیر اصرار داشت که خواهرم گواهی دیپلمش رو برده. تلفن که قط شد روژینا اینقد

گریه کرد که حد نداشت گف اینا بامن چه مشکلی دارن

من پیش دانشگاهی نمیخام همون دیپلم رو بهم بدن

منم به مدیرشون زنگ زدم گفتم ما گواهی نبردیم خانم.

اونم گف تو آموزش و پرورشه.

حالا امروز میخام برم بپرسم که دیپلم خواهرم کی حاضر

میشه.. کاش خدا کمکم کنه چون هر دفه رفتم اونجا

جواب سربالا دادن. حتی نزاشتن رییس رو ببینیم انگار

میخوریمش..

خداجونم امروز کمکم کن. بدجور ناراحتم واسه خواهرم

این همه درس خوند دیپلم بگیره هرروز بهانه میارن بهش

دیپلم ندن.

چون مدرسه غیر دولتیه .. اما طبق قوانین آموزش و پرورشه..میشه یه جوری کمکم کنی دل خواهرم شاد بشه.

این همه رفتم دست خالی برگشتم حداقل یه امروزو

تنهام نزار..

شکرت که هستی..تابعد

«تنبیه کاری» داستانی آموزنده برای کودکان
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی