دیروز گردوی مامان رو فروختیم امروز رفتیم شهر
خرید..یه کم خرت و پرت خریدیم..
عصری منو روژینا هم رفتیم.. پنج تا ماسک خریدم
دوتاشو دادم به برادرم هوتن.. واسه بچههایش.
بابک هم مال خودشو طراحی زد روش.
یکیم دادم مامان. یکی روژینا..
خیلی خوشحالم ماسک سیاه دارم. کاش فردا
میرفتیم شهر ..البته اگه خدا بخاد.. تا بتونم از
ماسکم استفاده کنم..
امروز غذا نداشتیم. شب هم منو روژینا از شهر دیر برگشتیم
برگشتنی گوجه ترش قاطی برنج کردم مامان معده درد
شدید گرفت.. بعدش روژینا..
خدا جونم امیدوارم حال روژینا و مامان خوب بشه.آمین
مامان الان خوابید.
روژینا هم فعلاً داره گروه تلگرام درست میکنه..
هی رباط میسازه..پاکش میکنه...
ای خداجونم کاش تو بودی الان.
البته شکرت چون همیشه تنهام نزاشتی ..
شکرت.شکرت.شکرت.تابعد