loading...

دفترخاطرات مهسا (روزنوشت)

بازدید : 467
يکشنبه 12 مهر 1399 زمان : 0:37

مامان اومد تو ..

براش چای بردم. خیلی خواب آلود بودم

دیدم نون نداریم. حوصله شهر رفتن نداشتم.

ساعت ۹:۳۰ مامان گف نون نداریم به

کی بگم بیاره. کارتم

از پول توشه. گفتم فقط ۳۰ هزار تومن.

مامان گف

بابک رفته کاشیکاری.

. میثم با اون سنش رفته مکانیکی.

از همین الان به فکر پول در آوردنه.

خدا حفظش کنه.

هوتن رفته ولایت زنش..

فهمیدم منظورمامان چی بود.

رفتم لباسارو از رو طناب

جم کردم و اتو زدم.مامان خودشو زد به خواب.

روژینا هم خواب بود. خودمو

حاضر کردم. کارت مامان رو

برداشتم.کارت روژینا پیشم بود.

۵هزار کرایه داشتم.

پیاده رفتم سر جاده اصلی

. نیمساعت منتظر شدم.

مغازه روبرویی باز بود

. و شلوغ. یه آقایی هم جلو من منتظر ماشین بود

. من رفتم تو سایه دیوار

. بعدِ نیمساعت اون آقا دوستش

رو صدا زدو رفتن خونه

. با صدا بلند گف یه ساعته

منتظرم ماشین نیس.

۵ دقیقه بعد رفتنش تاکسی اومد و من سوار شدم.

یه مردی هم جلو بود. راننده گف چرا نرفتی

سر کار. اونم

گف مگه نمیدونی تعطیله.

راننده تاکسی هم یه پیرمردی بود.

سرشو تکون داد و یه آهنگ غمگین گریه

پخش کرد. و خودشو اون مرد جلویی هی

آه میکشیدن. و اون مرد جلویی هی میگف آره واللا.

. راس میگه بخدا.. آه.ه.ه.ه.

۲۰ دقیقه طول کشید تا میدون.

پیاده شدم کارت روژینا ۲۷ هزار داشت

۲۰ تومن واسه کرایه درآوردم

کرایه هم کلی گرون شده.

دوباره سوار تاکسی شدم نونوایی پیاده شدم.

۱۰ تومن گذاشتم تو سبد ۵ تومن ورداشتم.

۵ هزار تومن ۱۶ نون و یه نایلون کرد

. بعد رفتم آژانس ماشین گرفتم ترمینال.

بس شیر فروشی پیاده شدم. شیر و ماست خریدم

از پول مامان. گفتم بستنی نیم کیلو ۲۰ تومن شده.

گف نه کیلویی ۲۰ تومن.

الان نداریم. دستگاه خراب شده.

منم برگشتم خونه و ۱۵ تومن کرایه دادم.راننده آژانس

۲ هزار بهم پس داد.

گف هزاری ندارم ببخشید. گفتم عیبی نداره

. مال خودت. در حیاط باز بود.

کوچه بالایی پر از کارگر

صداشون میومد. مامان نگفته بود یکی

میاد داخل.

روژینا بیدار بود. گف صدای تلوزیون

بلند بود. مامان عمد بلند کرد بود.

درو هم باز گذاشته بود.

گفتم مامان میگه یکی میاد داخل.

روژینا گف آره واللا.

حداقل راهرو رو می‌بست.

گفتم آشپزخونه چای دم کردم. روژینا بد جور

عصبانی

بود. گف سنمون رف بالا. مامان خیلی بی خیاله.

همه به فکر بابکه.

گفتم دیروز عزرا خانم زنگ زد گف به مامان

. که واسه

بابک زن نگرفتی. مامان گف نه. عزرا جان. تو چی. ؟

عزرا خانم گف من واسه شاهرخ زن

گرفتم دو ماهه

ازدواج کردن. مامان گف شرمنده بخدا. من الان

میشنوم. به خاطر پادردم هیج جا نرفتم .

مبارک باشه. بعد گف سینی

رو اردلان برده باغشون.

شرمنده ندارم بهت بِِِِِدَم..

میدونی روژینا طرح جدیده. نمیدونم

چه جوری بگن

بس آوردن اول میپرسن عروس آوردید؟

روژینا گف مگه از رو جنازه من رد بشه واسه بابک

زن بگیره مامان. گفتم آره

. مگه از رو جنازه تو رد بشن.

همه میتونه زن بگیره. اونوقت مارو

مسخره کنن طایفه

روژینا ادامه داد.

اونقدر که مجبور بشیم با یه کچل زشت

ازدواج کنیم و بهمون بخندن. گفتم قلط کردن

خودشون با کچل زشت ازدواج کنن.

همه چیکارشون کردیم اینقدر بد مارو میخان.،

بی خیال روژینا. الان مامان میاد خوب نیس بشنَوِه..

روژینا گف خب منم میخام بشنوه.

مامان زنگ زد .گفتم روژینا بردار. مامان من میرم

​​​​​​درو باز کنم.

مامان گف سر کوچه پایینی بودم.

یه ماشین وسایل

آشپزخونه آورده بود

. کارد میوه خوری آورده بود ۱۶۰ تومن

تا.. روژینا گف مگه از چی ساخته بودن

. مامان گف شیشه

بس من رفتم برای مامان شیر یه استکان گرم کردم

واسه روژینا ماست آوردم و چای شیرین.

یه ذره خورد. بعد دوباره شروع کرد حرف زدن..

یه گفتم یواش. ولکن نبود. رفتم آشپزخونه.

اونم رف اتاق هی ادامه داد.

گفتم گفتم یواش. خوب نیس .اینجوری. روژینا گف

خسته شدم از دست پسراش.

این میره اون میاد. این برادرزاده میره.

اون یکی میاد. زن برادرا

با خیال راحت میگردن واسه خودشون کسی

مزاحمشون نیس. اون وقت بچه‌های مزاحم

خودشونو میفرستن وَردل ما.،

گفتم اینقدر فک نکن..

واسه ظهر هیچی نداشتیم.

روژینا خوابید. منم اینقدر

اینقد چُرت زدم تا خوابم برد.

واسه شب یه کم گوشت پیدا کردم از تو یخچال.

گفتم تو زودپز.. شب داداشم یعنی بابای ترانه

اومد.. مامان خوابیده بود بیدارش کردم.

ساعت ۸:۳۰

بود.. تند تندرو لیوان برنج شستم .

. ودمکش پختمش.

چای دم کردم و براشون بردم.

خورشت قورمه طعم آب

مامان به روژینا گفتم اومد نگا کرد

گف کله پاچه درست

چای؟این همه آب چیه توش ریختی

. بعد یه آم درستش کردو براشون کشیدم

بعد رفتیم رو بالکن. نشستیم

ساعت ۱۲:۳۰ شب سیمین خانم

با یه نفر دعوا کرد

دورباد..دورباد... خدابدور.. خیلی بد بود .. قابلمه

میکوبیدن به در ودیوار..

صداشون بدجور بلند بود.

دعا کردم هیچ اتفاق بدی براشون نیفته..

صدا قط شد

مامان خانم رف سراغ گاوش.. و با چوب بهش میزد..

عصبانیتشو سر گاو بیچاره خالی کرد

. بعد صدای باد کولر همه جارو

گرفت .. خدارو شکر کردم که چیزی نشد..

برادرم بعد اومد پیش ما.. نیمساعت بعد مامان رف

خوابید ماهم ساعت ۱:۳۰ اومدیم داخل..

مامان خوابید.. منو روژینا اومدیم تواتاق..روژینا

به دیوار.تکیه داده با عصبانیت

منم گوشی ندارم

الان با تبلت روژینا مینویسم.. بهتره زود

تمومش کنم و بهش پس بدم تا سرگرم شه.

عصبانیتش

بره.. کاش خودم گوشی داشتم.

خدا که نمیشنوه.،

​​​​​وقتی گوشی ارزون بود خدا هی میگف بخر مهسا.،

دیگه نمیگف بیا بهت پول بدم.

منم نتونستم بخرم.

مگه دروغ میگم خدا جون

. اگر یه بار کمکم میکردی آرزوی

گوشی نمیکردم.. عیبه بخدا.

. به قول سهیل.اولین نفر

از گوشی لمسی داشتم حالا ۴

ساله گوشی ندارم حتی

ساده.. بهرحال..

ممنون که هستی خداجون. شکرت.. تا بعد

لاکچری ترین و بی نظیر ترین چیدمان منزل
برچسب ها
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی