loading...

دفترخاطرات مهسا (روزنوشت)

بازدید : 401
يکشنبه 19 مهر 1399 زمان : 2:38

اول برادرم رف داخل. گف مدرک دیپلم چن ماهه

میدین؟ آقای حسینی گف نمی‌فهمم چی میگی؟

منم رفتم داخل .سلام کردم.. یه کم بلند شد و

جواب سلام منو با خوشرویی داد. فهمیدم که کار

خداس. دفه قبل خیلی پررو بود.

گفتم آقای حسینی دیپلم رو چن ماه صادر می‌کنین

خواهرم خرداد امتحان نهایی داشت.خاست بدونه

ظرف چند ماه صادر میشه؟

آقای حسینی گف آها. حالا فهمیدم چی میگید؟

واللا دست استانه. دست ما نیست. هنوز

جواب ندادن. گفتم پس گواهی موقت چی؟

آقای حسینی گف .گواهی موقت دست مدیرتونه.

گفتم خانم گفته دست شماس؟

آقای حسینی گف شاید اشتباه متوجه شده باشی

حتما مدرک اصلی رو گفتن. گفتم نخیر. من خیلیم درست

متوجه شدم. ایشون گفتن هر دو مدرک دست

شماس.؟آقای حسینی گف .گواهی دیپلم دست مدیره

برو مدرسه. ریزنمراتو نگاه کن. بگو از روش برات

گواهی بسازه. گفتم یعنی مشکلی بعدم پیش نمیاد

اگه دانشگاه شرکت کنیم .آقای حسینی گف نه

. ازطرف ما بی خیال باشید. هیچ مشکلی پیش

نمیاد. گواهی موقت رو مهر میکنیم و میبرید.

تشکر کردیمو برگشتیم خونه. تو راه سبزی خورشتی

خریدیم و یه کم شیر و ماست.

سبزیا رو پاک کردیم منو مامانو روژینا. بعد شستمش

و انداختم رو پارچه. آبش گرفته بشه.روژینا

هی غصه میخورد .میگف چکار کنم. دیپلمم رو

نده. بده به یکی دیگه. گفتم ناراحت نباش .میرم

مدرسه ت. یه کم دیگه.بعد یه

آژانس

گرفتیم منو مامان. سبزی خوردکنه بسته بود بهش

زنگ زدیم گف ۵ دقیقه دیگه. میام.

به ساعتم نگاه کردم خیلی دیر شده بود.گفتم مامان

دیر میشه واسه مدرسه. مامان گف عزیزم تو برو

. راننده آژانس گف چرا برگردیم الان میاد.

مامان گف منظورم دخترم بود. بعد گف مهسا جان.

راننده آژانس که فامیله. کمکم می‌کنه بابت سبزیا.

تو برو. منم پیاده شدم و یه تاکسی دربست گرفتم

تا دم مدرسه. خدارو شکر باز بود.

رفتم داخل . یه میز گذاشته بودن جلو در.یه دختر

هم جلو میز رو صندلی نشسته بود و با مدیر حرف

میزدنیمساعت منتظر شدم. بعد خانم مدیر رو دیدم

سلام کردم. دختره هم کارش تموم شد. باید کلی پول

میداد بابت درساش. خانم مدیر هم ملاحظه شو

کرد. نوبت من شد. گفتم میشه لطفا ریز نمراتو یه کپی

بگیرید بهم بدید. خانم مدیر یه برگ ریز نمرات آورد

گفتم پس گواهی موقت چی؟

گف دست آموزش و پرورشی. دست من نیس.

گفتم اما اونا گفتن دست خودتونه. خانم مدیر یه

نیگا به من انداختو گف تو کی رفتی اونجا. گفتم

صبح .گف با کی حرف زدی؟

گفتم آقای حسینی.. خانم مدیر اخماش رف تو هم

گف راس میگه. دست خودمونه. یادم رفت.

خیلی ناراحت اینقد راحت دروغ میگه و خونسردی.

بعد آقای مرادیان اومد. سلام کردم بهش.

خانم مدیر گف به آقای مرادیان بگو. حتما گواهی رو

صادر نکرده.

آقای مرادیان خودش اومد .

گف گواهی این دختر رو چرا بهش نمیدی؟

خانم مدیر گف توش نیس صادر نکردید شما.

آقای مرادیان گف صادر نکردید یعنی چی؟ مگه

میشه من چیزی یادم بره.

بگرد ببین تو دفتر فارغ‌التحصیلا نیس.

خانم مدیر هی طفره میرف آقای مرادیان هم عصبانی

شد خودش میزو کنار کشیدو رف داخل.

کلی گشت. پیدا نکرد. بعد گف ریزنمرات هم دوبرگه.

پیداش کن خانم مدیر.

مدرسه متعلق به آقای مرادیانه. آقای

مرادیان قبلاً مدیر بود. جدیداً این خانم اومده

بودن جای ایشون. اما در کل همه چی دست آقای

مرادیانه.اینو خودم کشف کردم. از لحن حرف

زدنشون.

آقای مرادیان. گواهی صادر کرد. خانم مدیر کپیشو

بهم داد. گفتم من ازین داشتم مهر آبی داره.

آقتی مرادیان گف اون مال دانشگاهه

گفتم عکسم که نذاشتین خانم مدیر گف پس اون

چیه؟ گفتم اون کپی شده س. مال من یه عکس ۳در۴,

روسه. آقای مرادیان لبخندی زد و گف که اون مال

قدبم. می‌دونی خواهرت کی مدرسه ما درس خوند

گفتم ۷۶. گف نه.. ۸۶ بعد ترک تحصیل کرد. اگه

اون موقع ادامه میداد الان سرکار بود..

خانم مدیر گف آن تا دیگه از روستاشون مث روژینا

ترک تحصیل کردنو برگشتن. یه دختر هست. سوگل.

بیچاره. مادرش مرد. پدرش مرد..

خاستم بگم پدرش زنده س. دروغ گفته.

خانم مدیر ادامه داد که سوگل خیلی گناه داره.

دیگه برنگشت. هی غصه میخوره.بعد پرونده روژینا

رو برداشت گذاشت یه گوشه.

آقای مرادیان گف پرونده رو چرا اونجا گذاشتی

بعدن گم میشه. معلوم نیس نیس چیکارش میکنی؟

خانم مدیر گف من پرونده رو میخام چیکار. به کی

میخام بدم آخه؟

آقای مرادیان گف خب پرونده رو بده بهش. تو میخای

چیکار؟ خانم مدیر گف چرا بدم بعدن لازم میشه.

آقای مرادیان گف چرا لازم بشه. در ضمن سوگل

چن سال پیش مادرش مرده. الان غصه چیو میخوره.

پرونده رو هم الان همشو جم می‌کنی بجز پیش

دانشگاهی. اونم میخام تطبیق بدن به نظرم.گفتم

میدونم . پرسیدم. آقای مرادیان گف از کی پرسیدی؟

گفتم آموزش و پرورش. امروز رفتم. آقای مرادیان

بازم یه لبخندی زدم به خانم مدیر گف پرونده رو

بهش پس می‌دیی تا من اینجام.

این دختره چن دفه بیاد اینجا.

بعد گف مهسا خانم. این پرونده رو واسه کجا میخای

گفتم علمی‌کاربردی.

گفتم آقای مرادیان . این شیمی‌۹/۷۵ بوده چرا شده

۵/۷۵ آقای مرادیان با لبخند گف این شاهکار

مدرسه قبلیشه. من هرچی گشتم نمره ش نبود

گفتن ببخشید پاک کردیم. منم نمره قبولی شو زدم

دیگه. اون ۵ هیچی نیس. آخه دختر مگه من

گواهی دیپلم ندادم⁦ . دیگه بی خیال نمره‌ها شو.

پرونده‌هارو گرفتم. مهر آبی هم روش زدن. گفتم

واقعیه. شوهر خانم مدیر هم اونجا بود. گف

مهر آبی داره. اصله. کپی نیس. گفتم

آقای مرادیان . احیاناً اگه یه چیزی لازم داشتم

میتونم برگردم. مثلاّ یه مهر آبی دیگه. خانم مدیر

خودشو به اون راه زد. آقای مرادیان گف پرونده‌ها

همش دست خودته. بجز پیش. فک نکنم مهر دیگه ای

بخان. اگه خاستم بیا.. تشکر کردم ازشون و با خوشحالی

خدارو شکر کردم و به روژینا زنگ زدم.

کلی خوشحال شد. باور نمی‌کرد.

یه کم بال مرغ خریدم با پول روژینا.خیلی گرون بود.

از دختر مغازه دار نایلون گرفتمو پرونده رو

توش انداختم. برگشتنی یه صابون Dove خریدم

هیچ صابون دریایی خوبی نداشتن مغازه دارا.

صورت ماهم که به همه چی حساس. مغازه دار گف

این صابون کرم داره. خوبه.

منم آوردم .بعد رفتم نونوایی .روژینا گف نون نگیر

داریم یه کم. گفتم اون کهنه س. بعد رفتم نونوایی

۵هزار دادم. نوبت من دستگاه خراب شد دوبار.

به روژینا زنگ زدم . گفتم این بخاطر اینه که حرف

تورو گوش ندادم. از خیر ۵تومن گذشتم چون نونوا

هی پیچ و مهره شل و سفت میکرد. گف تعطیله

نخاستم میون شلوغی بگم ۵ تومن منو بده.

روژینا هم گف بی خیال برگرد. برگشتنی نون سنگگ

دیدم دوباره زنگ زدم به روژینا. گف مامان میگه بیار.

دوتا خریدمو رنگ زدم آژانس و برگشتم..

روژینا خیلی خوشحال بود. داشت سبزی سرخ میکرد

منم غذا پختم زود. الانم می‌خواستیم بریم شام بخوریم

خداجونم. امروز کمکم کردی. فراموش نمیکنم.

خیلی ممنون. لطف کردی. شکرت که هستی.

اگه تو نبودی. روژینا از غصه نابود میشد. به قول

روژینا خانم مدیر پرونده رو واسه سوگل میخایت

چون عکس قدیمی‌روژینا با سوگل مو نمیزنه.

قبلاً میگفتم هندی‌ها همشکلن. اما روژینا هم عکس

قدیمیاش همش شبیه سوگله.

از دست خانم مدیر خیلی ناراحتم. یعنی سوگل

گناه داره. اما روژینا گناه نداره . یعنی مهم نیس چقد

این چن سال زحمت کشیدم .جزوه نوشتم کتاب و سوال

خریدو تا نصف شب درس میخوند. اون وقت سوگل

راحت میبرد واسه خودش. چرا آخه؟

بهر حال اگه تو نبودی معلوم نبود چی میشد.

هزاران بار شکرت . خیلی خیلی ممنونم ازت.

تابعد

​​​​​

​​​​

​​​​​

اونی ک عاشف باشه...
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی